قرآن کریم بارها بر شاعر نبودن پیامبر(ص) و شعر نبودن خود تأکید کرده است. اگر شعر را در تعریف قدیمی آن، سخنی موزون و مقفّا بدانیم که هماهنگی وزن و تطابق قافیهها و تقارن مصراعها از ویژگیهای اصلی آن است، به راحتی معلوم است که قرآن دیوان شعر نبوده و سورههای آن شعر نیستند؛ امّا آیا با تعریف جدید شعر که موارد پیش گفته در آن ضرورت نداشته و در عوض به موسیقی درونی و پیوند افقی و عمودی و عمقی (به تعبیر بهتر: خطّی و سطحی و حجمی) در آن تأکید بیشتری میورزد و انواعی را نیز که اصطلاحاً "سپید" نامیده میشود در بر میگیرد، آن وقت چه؟ ویژگیهای اخیر همگی در متن قرآن وجود داشته و بلکه در اوج قرار دارند. آیا با تأسّی به قرآن باید شعر سپید را شعر ندانیم و یا اینکه بپذیریم که قرآن -در تعریف جدید- شعر است؟
برای این شبهه چه پاسخی دارید؟
***
با تشکّر از همه دوستانی که لطف کردند و نظرات خود را در این خصوص ارائه فرمودند، بنده هم نظر خودم را عرض میکنم:
در شأن شعر فرمودهاند "أجملها أکذبها" (هرچه دروغتر باشد زیباتر است) و شاعر گفته
در شعر مپیچ و در فن او.چون اکذب اوست احسن او.
قرآن کریم با اینکه شامل آیات متشابه هم میشود، ولی اوّلا این آیات از سنخ کلّیگویی بوده و سخن مبهم و دوپهلویی را در خود ندارند، ثانیاً آیات دیگری موسوم به محکمات هم هستند که آنها را تکمیل و احتمال اشتباه خوانندگان را برطرف میکنند. استفاده تعمّدی از سخنان نامفهوم و دارای برداشتهای متعدّد، از نظر قرآن مذموم و در عین حال برای شعر -چه از نوع کلاسیک باشد و چه از نوع آزاد- حُسن است. ایهام که عبارت باشد از استفاده از یک لفظ با دو یا چند معنا، سرور آرایههای ادبی معنایی است و در اشعار -فیالمثل- حافظ به حدّ کمال استفاده شده که آن را تا این اندازه دلنشین کرده است. فراتر از آن، صنعت "فرا ایهام"1 است که استفاده از یک معنا با دو مفهوم است. ایهام تناسب به نظر حقیر از ایهام کامل نیز زیباتر بوده و معمولاً با مراعات نظیر همنشین است. در کنار آنها استفاده از ظرفیّت بار معنایی کلمات برای خلق مضامین جدید است؛ مانند آنچه که کاریکلماتور و "کاریجُملاتور"2 را به وجود آورده است. اینگونه میشود که شعر حالت لایهلایه به خود میگیرد. این لایهلایگی به معنی گذشتن از لایههای رویین و پیوستن به لایههای زیرین است؛ امّا در مورد قرآن اگر هم -طبق شبه حدیث معروف- ظاهری و باطنی داشته باشد و باطنش هم باطنی تا هفت یا هفتاد بطن، هیچگاه این لایهها باهم تعارض نداشته و همگی در طول هم خواهند بود و فیالمثل «باطل است آنچه مدّعی (=مولوی) گوید»3 که:
ما ز قرآن مغز را برداشتیم.پوست را بهر خران بگذاشتیم!!
قرآن نهتنها -به تعبیر مدّعی- پوست خودش، بلکه همان پوست گاوی هم که جلد چرمی نسخه آن را تشکیل دهد، همه برای انسان است و هرکس به خیال خود، به جای افزودن باطن آن به ظاهرش، باطنش را گرفته و ظاهرش را بیندازد، خود خر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 تعبیر از بنده است و نمونه آن این شعر از حافظ است که:
«قدح به شرط ادب گیر زآنکه ترکیبش.ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد».
در اینجا آیا واقعاً فقط به رعایت ادب توصیه میکند؟!
2 تعبیر از بنده است و شعرهای اکبر اکسیر نمونه موفّقی برای آن است.
3 سعدی در ردّ یکی از ادّعاهای مولوی، ضمن حکایت 37 از باب دوّم گلستان میفرماید:
«باطل است آنچه مدّعی گوید.خفته را خفته کی کند بیدار؟»
درباره این سایت